[مطلب زیر که در بهمن ماه ۹۷ نگاشته شده است نگاهی دارد به پروژههای کیوروتوریال هفتهی هنر تهران، چندی پیش بدون تصاویر مرتبط با تاخیر چندماهه در ماهنامهی تجربه به چاپ رسیده است و اکنون در مجلهی سرخوشی بازنشر می گردد.]
شگفتآور است که رویدادی در این مقیاس وسیع، جز مصاحبههای پراکنده و جلسات مطبوعاتی افتتاحیه، یک بیانیهی چاپشده برای دیباچه ندارد و به سطوری خودمانی از منظر یک فرد و نه یکنهاد بسنده میکند. متن سهراب مهدوی در مقدمهی کتابچهی راهنمای هفتهی هنر تیر به اعتراف خود نویسنده، از پرداختن به مسائلی اساسی طفره میرود، اگر به جرات نگوییم که آدرس غلط میدهد. برای نخبهگرا (به مفهوم الیتیست) بودن جریان، توضیحی ندارد و اشارهای به نحوهی دورهمی گرفته شدن تصمیمات مهم هم نمیکند. وبسایت این رویداد بیتوجه به مخاطبین فارسی زبانش، صرفاً به انگلیسی است و همچنین پاسخی برای خیل هنرمندان بیرون مانده از چرخهی گالریها، که این بار از شرکت در هفتهی هنر هم محروم ماندهاند، ندارد. تعجبی هم ندارد که یک مجلهی تجسمی که تازه به دکّه بازگشته، کمر به نفیاش میبندد، آنهم با فاصله، از دور و در پروندهی همخوان و یکصدا.
یادداشت زیر سعی دارد تنها به بخش پروژههای کیوروتوریال به نمایش درآمده در هفتهی هنر بپردازد، پروژههایی که با دعوت از عدهی معدودی صورت گرفته و در مقابل از آنها حمایت چندانی بهجز اخذ مجوزی رسمی و چاپ چند نقشه به عمل نیامده است. نگارنده، پس از شرکت در نشست منتخبی از کیوریتورها و گفتگو با بعضی دیگر، سعی داشته که در مواجهه با تعدادی از پروژهها، به این پیشنهادها در بستر شهر و با تمرکز بر مؤلفههای فوریت و عاملیت، نگاهی بیندازد.
***
پروژههای کیوروتوریال «هفتهی هنر» که با ادعای درگیر کردن مخاطب با شهر معرفی شده بودند، اغلب مسائل شخصی و هنرمندانه را رقم میزدند تا دغدغههای شهر و شهروندانش را. هرچند دراینبین استثناهایی هم به چشم میخورد:
زهره دلداده در همکاریاش با نجف شکری، عکاس و منتقد، که تعداد قابلتوجهی از شناسنامههای متولدین دههی بیست شمسی را در مقابل ساختمان ثبتاحوال پیدا کرده و [از سطل زباله] نجات داده است، برچسبهایی از این عکسها را به سه مکان شهری در حوالی ادارات ثبت برده است. برچسبهایی که شهرداری چون سایر زوائد شهری، دیوارنوشتهها و گرافیتیها برای امحای آنها وقت، ممارست و هزینه صرف خواهد کرد.
«بارگاه»، پروژهی پیشنهادی آیدین خانکشی پور بهعنوان کیوریتور و ایمان صفایی بهعنوان هنرمند، تقدیری است از «جُو»(جمشید امینفر)، هنرمند خودآموخته برای نصب در جایی که او سالها بساط نقاشی داشت،در تقاطع فلسطین و انقلاب، که هیچگاه برپا نشد: سازهای فلزی با نئون برای بزرگداشت سماجت و پایداری هرروزهی شهری، رفتاری که پیشترها سوژهی فیلم و عکسهای بیشماری هم نیز شده بود. در نهایت، آنچه باقی مانده است، متنی است که جریان را سربسته تعریف میکند و مانند پروپوزالی برای یک یادمان شهری، بایگانی میشود.
طرلان رفیعی و یاشار صمیمیمفخم در «بازماندگان هویت تهران»، مجسمهی «فرهاد و قفلهایش» از پرویز تناولی در محوطهی تئاتر شهر، مجموعه مجسمههای فیگوراتیوِ فرهنگسرای نیاوران، از پرویز تناولی و کامران دیبا، نقش برجستهی سَردر اتاق صنایع و معادن (بانک تجارت فعلی)، اثر مسعود عربشاهی را باز پیش میکشند.
اینها از معدود پروژههایی هستند که در کنار «در دست تعمیر»، پروژهی پیمان پور حسین در برابر موقعیت فعلی موزهی هنرهای معاصر تهران، و «تالار قندریز: یک بازخوانی تاریخ هنری» مکان/فضای مورد اشارهی محمد رضایی کلانتری، سروکاری با شهر و زیرساختهای هنری آن دارند و به شهر آنگونه که هست در حافظهی پاکشده، باز نگاشته و متناقض آن ارجاع میدهند.
سردرگمی شهری هفتهی هنر، گریبان مخاطبان فراخوان بستهی پروژههای کیوروتوریال را نیز رها نکرده است، برخی با تجربه و درایت از این کلاف بیرون جستهاند. اما از علت وجودی بعضی پروژهها میتوان پرسید چرا این چیزها را باید در شهر ببینیم و نه در گالری؟ در ثانی، فوریت نشان دادن صرف کار یک یا چند هنرمند در این بافتار چیست؟
مخاطبسنجیِ صورت گرفته، همچنان مردمان خارج از عالم هنر را کمتر در نظر داشته، هرچند این بار زمین بازی به آنها نزدیکتر شده است: مکانها، گاه خانههایی هستند در حال گذار یا تغییر کاربری یافته برای استفادهی طبقهای مرفهتر (به بوتیک-هتل، گالری، خانه-موزه و …)، البته با حفظ کالبد صرف و به بهای خالی کردن روح زندگی روزمره با برونرانی تدریجی اهالی.
موقعیت برخی پروژهها ساختمانهایی هستند در معرض نابودی (مانند بازار کتاب صفوی در خیابان کارگر شمالی) – که در طرح توسعهی [تجاری] دانشگاه تهران که محدودهی بزرگی را از چند محله تحت تأثیر و تخریب قرار داده است، جا گرفتهاند. طرحی مناقشهانگیز که قصد دارد با محوِ بخشی از تاریخ سیاسی/ اجتماعی قلب تپندهی شهر، به بلندمرتبهسازی برای شرکتهای دانشبنیان بپردازد. هرچند در بیانیهی این چیدمانها و جایگیریهای مکانمند، به این مهم اشارهای نمیشود.
نوستالژی صنوف درخطر در تهران ازجمله همین کتابفروشیها، به کنار، دو پروژه در این میان، میراث مدرن تهران را واکاوی میکنند: اولی با معرفی حاضر آمادههایی که در شهرِ پیش از انقلاب جا خوش کردهاند و تمام این چهار دهه را شاید به لطف نامآور بودن پدیدآورندگانشان، دوام آوردهاند. فایدهی اصلی این نشان کردن فضاهای [تقریباً] عمومی (با احتساب محوطهی فرهنگسرای نیاوران که درگاه ورودیاش به نگهبانی و دروازه مجهز است و میتوان برای هر جور نمایشگاهی با هزینهی هنگفتی اجارهاش کرد!)، برای اهالی هنر نیست: آنها بالاخره گذرشان به این جاها افتاده است و تصویری محو یا عکسی یادگاری از مجسمهها و نقش برجستهها دارند یا دربارهاش خواندهاند. فایده را شاید کسانی ببرند که پیشتر از وجود این موقعیتها بیخبر بودهاند و محض کشف گنجهای خاک گرفته، به این سه نقطه سر بزنند.
دیگری، در گفتگوی سهراب کاشانی و سیاوش نقشبندی شکل میگیرد. با معرفی پنجرهی آپارتمانی در برجهای سامان در بلوار کشاورز، (یکی از نخستین ساختمانهای بلندمرتبهی مسکونی تهران)، امکان یک دیدار آزاد را از زندگی یکی از ساکنان، که ازقضا هنرمند ویدئوست، مهیا کرده است. هرچند، گویا تاباندن ویدیو بر سطحی که از خیابان/محوطه قابل رصد باشد، دیری نپاییده و در روزهای بعد با تماسهایی متوقف شده است.
مکانها گاه به اعتبار شناسا بودن و سرراستی، میتوانستند وعدهگاههایی باشند که، بشود با آنها نشانی داد: جلوی موزهی معاصر، طبقهی بالای پاساژ کتاب دستدوم، پارک دانشجو پای فلان مجسمه. اینکه از پتانسیل اجتماعی این موقعیتها، بهرهی لازم برده شده خود سؤال دیگری است. در سوی دیگر، برخی سعی کردهاند، فضاهایی ازیادرفته را چون تالار قندریز به نقشه بازگردانند یا ضرورت احضار یادمانهایی محوشونده و موقت را گوشزد کنند: پروژههای فؤاد شریفی، زهره دلداده و آیدین باقری از این دستهاند؛ هرچند جایگاه و نقش آنان، به هنرمند/کنشگر نزدیکتر مینماید تا مفهوم کمتر رمزگشاییشدهی هنرمند/کیوریتور.
و در پایانی خوش، «کارگران قهرمان صنعت نفت هم سر کار رفتند»؛ همایون عسگری سیریزی، هنرمند/معمار/نویسندهای که پیوسته از دستکاری مکانها، موقعیتهایی در تقویم و مخاطبان[و گاه هنرمندان]، حداکثر استفاده را کرده است. او، این بار به گاراژی واقع در مقابل موقعیت سابق گالری محبوبش، در خیابان سئول روی آورده است. در این پروژه، عکسهایی آرشیوی، بر دیوارهی چالهی تعویض روغن با سریش چسبانده شده است که صحنههایی از بازگشت به کار کارگران صنعت نفت را به تصویر میکشند؛ عکسها اما دیگر خیلی قابلدیدن نیستند! گویی پروژه قرار بوده بهانهای باشد تا آدمهای گالریگرد مُند بالا را به تعمیرکاران، و بالعکس نشان دهد. چه، پیادهگردها معمولاً گذارشان به اینجا نمیافتد: یک جملهی یکخطی در بیانیه هم آمده که قرار است دعوت کند به تعویض روغن و تنظیم باد، که صرفاً برای چشمچرانی و زل زدن به سیاهچاله نیامده باشیم!
اطلاق «کیوروتوریال» به بعضی از پروژههای هفتهی هنر کمی گزاف مینماید، همان هنرمندانه، کنشگرایانه، دلسوزانه و حتی بلندپروازانه چه ایرادی دارد؟ سؤال اصلی اینجاست که چرا از این جنس پروژهها که بهطور مستقل طرحریزیشده باشند (بدون شائبهی وابستگی به نهادهای هنری، با طمطراق کمتر و روابط عمومی ارگانیکتر)، بیشتر «نمیبینیم»؟ آیا آثار پیشینیان را دیدهایم و از آنها خبرداریم؟ آثار گروههایی چون «موازی»، چیدمانهای محیطی «کارناوال تهران»، گروه تئاتر نوار، «مونوکسید تهران»، یا حتی فعالیتهای اخیر پروژهی گروهی «ده ونک» و گروهِ باز «در فضای عمومی» از خیل فهرست بلند پروژههای کمتر شناختهشدهاند؛ تنوع و اصرار این جمعها را به کار با گروههای مختلف اجتماعی و مخاطب قرار دادن جامعه، فرای حلقهی گالریگردها و هنر دوستان، کجا میتوان دنبال کرد؟ تفاوتهایشان را در مواضع و برخوردشان با شهر چگونه میتوان دریافت؟ آیا انجام و به ثمر رساندن پروژههایی ازایندست، احتیاج به چارچوبهای پرمسئلهای چون تیرآرت، فجرآرت و یا فستیوالهای رنگارنگ شهری با بودجههای کلان دارد؟ یا به شناخت و کار مداوم در عرصهی اجتماع به جای فعالیتهای متداول رویدادمحور و تقویمی؟
نیاز مبرم به گردآوری آرشیوی غیر ذینفع و غیرتجاری، از مناسبات هنر با شهر و آموختن از طریق انجام دادن، امروز بیشتر از هرروز دیگری، رخ مینمایاند تا علاوه بر غوغای موافقان و مخالفان حول هر اتفاق هنری و به جای مناقشات له و علیه، منتقدانی بتوانند در آینده با تهنشین شدن هیجانات کنونی، به طرزی مستدل و غیر سطحی، به کُنه آن بپردازند و تحلیلش کنند.
امیرعلی قاسمی
۲۲ بهمنماه ۱۳۹۷