آروشا مشتاق | یک موقعیت مرزی را تصور کنید. به ما یاد داده شده که در دو طرف فضای حایل دنیاهای متفاوتی وجود دارد؛ دنیاهایی که گاه بهواسطهی تضاد ماهویشان توان ترکیب با هم را ندارند. به ما یاد داده شده دو سوی یک مرز را تفکیک کنیم، در یکسو بایستیم، سوی دیگر را قضاوت کنیم و اتمسفرِ دوگانگی/دوقطبی را تقویت کنیم. اما اگر چنین نبینیم چه؟ اگر محل تلاقی را بهجای برزخ، فضای بینابینی ببینیم چه؟ آن فضای بینابینی که خصیصههای هر دو سمت را دارد و درعینحال بهدلیل کاملا درنغلطیدنش به یکسو، خود واجد شخصیتی یگانه است. آن مکانی که میتوان تصور کرد دانای کل بر بلندایش میایستد و همهچیز را بدون کم و کاست، بدون ایدههای ایجابی، از بیرون رصد میکند. من این وضعیت را وقتی کنار پنجره سیگار میکشیدم تجربه کردم.
اینجا، کنار پنجره، من روی مرز خصوصیترین محیط زندگیام و عمومیترین وضعیت شهری ایستادهام. آرامش و اطمینان ایستادن در فضای امن (جایی که در تملک من است و دیگری حق ورود به آن را ندارد پس یحتمل امنترین جا است)، اجازهی کنجکاوی در جدارههای زندگی خصوصی دیگران را به من میدهد. چه میبینم؟ نمای ساختمانها که هرکدام نشان از دوران خاصی دارد ولی قدیمیترینها نهایتا به چهل سال پیش بازمیگردد، فضاهای مشاع ورودی که اغلب به پارکینگ منتهی میشوند، کوچه با ردیف دراز ماشینهای پارک شده، پنجرههای بزرگ و کوچک پوشیده شده با پرده و بالکنها که تصور میشود قرار است جایگاه حیاط شخصی کوچکی را داشته باشند اما این کارکردشان اغلب الکن مانده و در حد جایی برای پهن کردن لباس یا انباری موقت تقلیل پیدا کرده است. تک و توک بالکنهایی هستند که بهنظر میرسد بیشتر مورد استفاده قرار میگیرند اما معمولا با چیزی از فضای عمومی جدا شدهاند: حصیری، پردهای، ردیفهایی از گلدان یا حتی پنجرههای آلومینیومی. نکته آن که این فضاهای وسط مانده، بیشتر از آنکه چیزی را از بیرون به درون ببرند (نوری، منظرهای، خبری…)، چیزهای بلااستفاده مانده، چیزهای بلاتکلیف یا آنچه بهتر است دور از چشم نگاه داشته شود را در خود جای دادهاند. این فضاهای واسطهای بیشتر امتداد درون به بیرون هستند، در هیات گوشهای برای طردشدگان.
برای یک هلندی که به دیدن درون خانههای بدون پرده عادت دارد، این منظره شاید کمی دلگیر و حتی مشکوک بهنظر برسد ولی برای ما که در حافظههای تاریخیمان حیاطهای مرکزی محصور شده بین دیوارها نیاز به یادآوری ندارند، که اندرونی و بیرونی واژههایی ناآشنا نیستند و کلونهای زنانه و مردانه را میشناسیم، احتمالا دیدن این وضعیت غریب نیست. کوچههای قدیمی، عموما راهروهای نسبتا باریکی بودهاند که دیوارهایی بلند، با کمترین میزان تزیین، در دو سمتشان امتداد دارد. در درگاه ورودی گاهی سکوهایی برای نشستن وجود داشته است، بهسبب کسب آمادگی برای وارد شدن، نشان از اهمیت ورود به خانه، به فضای خصوصی مالک. همه چیز درون دیوارهاست: حیاط زیبای سرسبز، حوض و ماهیها، ایوان و تخت؛ دیگرانی که در بیرون هستند، نامحرمها، مگر بهواسطهی نزدیکی خانوادگی بتوانند به این فضای خصوصی نظر بیاندازند. خصوصی ناموس است، مقدس است. حاکم شرع هم این را برایمان مشخص کرده: «در هیچیک از سطوح خارجی بنا نمیتوان پنجره یا هواگیر مشرف به مالکیت مجاور احداث نمود، مگر اینکه از حد مالکیت مجاور حداقل دو متر عقب نشینی صورت گرفته باشد. در این حالت پنجره ها بایستی تا ارتفاع ۷۵/۱ متر از کف مربوطه به صورت غیر بازشو بوده و با استفاده از شیشه مات و یا مصالح مشابه بیرون آنها غیر قابل رؤیت گردند.» یا «پیشنهاد میگردد که قطعات مالکیت همجوار که بناهای آنها بیش از یک طبقه یا ارتفاع متعارف میباشد، قسمتی از حیاط خود را به طریقی محصور نمایند که یک فضای بدون اشراف برای واحدهای مسکونی همجوار به دست آید.» عرف و شرع هر دو میخواهند این دو فضا کمترین اختلاط را با هم داشته باشند. عمومیت جامعه نیز همینطور. این را پردهها و بالکنها میگویند.
در تمام مدتی که من در درگاه پنجره بودهام تنها کسانی که متوجه حضور متناوبشان در این جداره شدم کفتربازی بوده است که بعضی بعدازظهرها برای سر زدن به کبوترهایش روی پشتبام یکی از خانههای روبهرویی دیده میشود، کارگرهایی که در یکی از خانهها کار و زندگی میکنند و خانم سالخوردهای که بالکنش را همچون حیاط کوچکی برای خود ساخته، در آن صندلی و گلدان گذاشته، گاهی از مهمانانش آنجا پذیرایی میکند و گاه به تنهایی مینشیند و سیگار میکشد (هر چند این کار را پشت حصیرهایی انجام میدهد که او را از محیط عمومی بیرون منفک میکند). اینها، بههمراه من، ارتش مقابله در برابر دو قطبی درون/بیرون، خصوصی/عمومی هستند. برای آنها اهمیتی ندارد که دیده، قضاوت یا انگشتنما شوند. برای آنها لذت لختی وقت گذراندن با پرندهها، آفتاب گرفتن در یک بعد از ظهر آرام و سختی یک کار سنگین روزانه را با لم دادن به دیوار و کشیدن سیگار درآوردن، اهمیت بیشتری دارد. آنها به قضاوت دیگران اهمیت نمیدهند چرا که کار از کار گذشته؛ جایگاه اجتماعیشان از پیش قضاوتشان کرده و تلاش بیشتری نیاز ندارند. ارتشِ قشریِ سربازانِ ایستاده روی مرز، ازکارافتاده است؛ چرا که بهکل از سوی دیگران نادیده گرفته میشود.
دیدن خیابان آن چیزی است که ما با نرفتن کنار پنجره از دست میدهیم. خیابان، نه فقط به معنای محل رفت و آمد ماشینها: بهمعنای جایی که «اتفاق» آنجا میافتد، بهمعنای شهر. ایستادن در فضای امن و با دقت به تغییرات شهر نگاه کردن با عبور از درون آن، با حداکثر سرعت، برای رسیدن به مقصد متفاوت است. گاهی برخی چیزها ما را برای این کار تحریک میکند: شنیدن صدای ساز یک مطرب دورهگرد، ساز و برگ دستههای عزاداری محرم یا صدای اعتراضات، تظاهرات، انقلاب؛ اما فاصله همیشه باید حفظ شود. آنچه انتخاب شخصی ما برای فاصله گرفتن قلمداد میشود، نیرویی عظیم از بیتفاوتی میسازد که اجازه و قدرت تصمیمگیری برایمان را صادر میکند، چرا که «شخصی سیاسی است». ایستادن روی باریکهی فضای عمومی و خصوصی و با دقت نگاه کردن، برای ما مدرسه خواهد بود. به ما یاد خواهد داد «دیگران» چندان هم غیرخودی نیستند. به ما خواهد آموخت دنیای بیرون از پنجره نزدیک است، بخشی از ماست و میتوان (و باید) با آن مشارکت کرد.