آزاده بهکیش | وارد مغازه شديم، پيرمرد تنها يک گوشه نشسته بود و داشت توي یک دفتر چيزهایی مينوشت، توي يخچال بزرگ مغازه چند تا سيني بود و توی سینیها مغز گوسفند، فيله مرغ و الويه دیده میشد. بهطرف ما چرخيد و گفت: «سلام، چي ميل دارين؟» من گفتم: «سوسيس بندري»، مريم هم نگاهي به دُوروبَر انداخت و گفت: «من همبرگر ميخوام». به ما گفت: «باشه … فقط بشينين اينجا تا من برم خريد كنم، گوجه و سوسيس و همبرگرم تموم شده، فكر كنم نُون تازه هم براتون گیر بیارم». نشستيم زير پنكهی سقفي كه لِخلِخي ميكرد، به در و ديوار مغازه نگاه كرديم، همهجا روي كاشيهای دیوار كاغذ چسپانده بودند، مريم بلند شد و شروع كرد به خواندن كاغذهاي روي ديوار. من هم از طرف مقابل شروع كردم به خواندن، همهی کاغذها دستنوشته بود؛ يا شعر بودند يا قطعههاي کوتاه. درِ مغازه باز شد و پيرمرد وارد شد، توی دستش چند تا كيسه بود؛ گوجهي تازه، اندازهي يك مشت گوشت چرخكرده، چهار تکّه سوسيس، يك نانِ همبرگري و يك نان ساندويچي. رفت پشت يخچال و شروع به كار كرد، به مريم نگاهي كرد و گفت: «اينا شعرای خودمه … اوایل سرم شلوغتر بود، دختراي دانشگاه الزهرا ظُهرا ميومدن ميشِستن اينجا، منم براشون ناهار آماده ميكردم، اون موقعها كه زنم زنده بود يه غذاي روزم داشتيم، يهروز استانبولي، يهروز قيمه، يهروز كباب تابهاي … بعد كمكم اطراف دانشگاه رستوراناي قشنگ زدن و دانشجوها بيشتر ميرفتن اونجا، سرِ منم خلوت شد، زنم هم كه مُرد ديگه دل و دماغ نداشتم، اينجا هم سوت و كور شد، از اون موقع شروع كردم به نوشتن، بلدم كه نيستم، يه چيزي مينويسم».
كنار يخچال ايستاده بودم و داشتم به كار كردنش نگاه ميكردم، پياز را ريزريز كرد و ريخت توي گوشت، نمك هم زد و پهناش کرد روي صفحهي داغ سرخكُن. همبرگر شروع كرد به جِلزوِلز كردن، طرف دیگر سینی پياز داغ كرده بود، گوجه و سوسيس را ريخت روی پیاز داغ، به بيرون نگاه كرد و گفت: «ميدونين اينجا رو گفتهن ميخوان عريض كنن، مغازهي من هم ميره تو طرح».
ديروز دوباره گذرم به محلهي دِه ونك افتاد، توريستی را آورده بودم تا باغ ايراني را ببيند. بعد از گشتی توی پارك، قدمزنان رفتیم بهطرف ميدان دِه ونك، رسيديم به ميدان، ميدانی كه وسطش را گُل كاشته بودند، و ديگر يک فضاي خالي نبود، براي بزرگ كردن فضاي ميدان مغازههاي قسمت جنوبياش را خراب كرده بودند، از تعميرگاه و ساندويچي خبري نبود و روي ديوارهاي اطراف ميدان هنوز آثار كاشيهاي آن مغازه وجود داشت؛ همانجا از چند مغازهدار سؤال كردم كه كِي و چطور ميدان به این شکل در آمده؛ فروشندهی بقاليِ شمال ميدان تعريف كرد كه «حدود ٥ سال پيش طرحي اجرا شد كه بهونهی اصليش تغيير اسم دِه ونك به روستاي ونك بود، اولين تغييرش هم بزرگ كردن ميدون دِه ونك بود. توي طرح قید شده بود كه ميدون از غرب بهطرف اتوبان نيايش بره و راهی به اون باز بشه، و راه ديگهای از جنوب دِه ونك بهطرف ملاصدرا بره. براي همين هم ميدون رو بزرگ كردن كه ماشینا راحت بیان و برن، ولي محليها با باز شدن این مسيرا مخالفت كردن و طرح با بزرگ شدن ميدون و خراب شدن قسمت جنوبيش خاتمه پیدا کرد. ولی من فکر میکنم اینا اول باغا رو به اسم فضاي سبز خريدهن و بعدش ميخوان زمينا رو بگیرن.» رفتم سراغ تعميرگاهي كه قبلاً توی ميدان بود، خبردار شدم که منتقل شده به يكي از فرعيهاي پشت ميدان. پیدایش کردم و برایم تعريف كرد: «باغِ پشت ميدون مال صاحب ساندويچي بوده كه قصد فروش نداشته و هنوز هم يه قسمتی از ساختموناش باقي مونده، خلاصه اونقدر پاپيچاش شدن تا باغ رو فروخت، ولي ساختمون رو تا همين چند وقت پيش واگذار نميكرد، اونا هم ديواراي باغ رو خراب كردن و چهار تا نیمکت داخلاش گذاشتن كه پارك حساب بشه. صاحب مِلك ما هم سریع يه پولي گرفت و رفت تو پونك مغازه زد، ما هم مجبور شديم بيايم اينجا، حالا جاي مغازهي ما دارن خونه ميسازن، ميدون بزرگ شده و ماشينا بيشتر رد ميشن، ولي من آخرش نفهميدم اين طرح چرا اجرا شد».